Monday, August 28, 2006

برای سید محسنی

به نام خدا

چند روز قبل اس ام اسی برایم آمد که مراسم تشییع جنازه پیکر آقای سید حسن سید محسنی در روز جمعه در درکه برگزار می گردد . مراسم ختم وی روز یک شنبه ساعت 4 بعد از ظهر
امضا رحیم پور

دیروز به همراه همسرم اعظم در مراسم ختم وی شرکت کردیم .مرگ سید محسنی مرا به یاد سال های دور انداخت . آن روز ها که سال های اول دانشجویی را می گذراندیم و جمعه ها را به بلندی های شمال تهران و به خصوص کوه های درکه می رفتیم . خانه پدری سید محسنی دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه ملی آنزمان در انتهای ده درکه بود وما بعضی وقت ها در راه برگشت از کوه به او بر می خوردیم و او همیشه ما را تعارف می کرد که به خانه شان برویم ومثلا نهار یا چای بخوریم وبنوشیم اما من هیچ وقت نرفتم . با او هم دانشکده نبودم من معماری بودم و او اقتصاد ، اما از طریق بچه های مسجد با او آشنایی پیدا کرده بودم.

یک بار که در فصل زمستان ودر برفی ترین روز های زمستان که به کوه رفته بودیم در بالای کوه به کبکی برخوردیم که در برف ها گیر کرده بود وپرنده بیچاره براثر زیادی برف و گرسنگی از حال رفته بود وقدرت پرواز نداشت . کبک را گرفتیم ،اول خوشحال بودیم اما کم دلمان برای او سوخت واینکه با او چه کار کنیم . هیچ کس راضی نشد پرنده در حال مرگ را به خانه ببرد . بالاخره یکی راه حلی پیدا کرد . کبک را به سید محسنی بدهیم که او به غذا بدهد و وقتی حالش بهتر شد و توان پرواز داشت رهایش کند . سید محسنی از روی لطف با اشتیاق پذیرفت و کبک را در انباری بزرگ خانه اشان جای داد و برایش دانه ریخت و قرار خبر خوب شدن ورفتنش را به ما بدهد . چند روزی گذشت ، در سراشیبی رستوران دانشگاه او را دیدم . پس از احوال پرسی با نا راحتی گفت کبکه مرد و من نتوستم براش کاری کنم .
انگونه که شنیدم سید محسنی هم به شکل نادری و عجیبی دار فانی را وداع کفته است .او در راه بازگشت به خانه از سر کار به ناگاه احساس می کند که دچار بی حالی و گرفتگی قلب شده است اتومبیلش رابه کناری می زند و بیهوش می شود پس از مدتی که معلوم نیست چقدر است خانم رهگذری متوجه وضعیت وی میشود و از روی گوشی همراه وی شماره منزل یا اشنایانش را یافته و به این طریق خانواده اش را با خبر می سازد . اما تا انها برسند ظاهرا کار از کار گذشته بود و سیدمحسنی راه بی بازگشت را طی کرده بود . راهی که که از آن گریزی نیست . خدایش بیامرزد .
مراسم ختم وی بسیار شلوغ بود و بسیاری را پس از سال های بسیار طولانی دیدم .


قاسم 6/6/1385 -تهران

2 comments:

Sapinud said...

baba update konid dige!

Saeedeh said...

به طور اتفاقی مطلب "برای سیدمحسنی" را دیدم. ایشون عموی من و بهترین عموی دنیا بودند که بسیار غریبانه از پیش ما رفتند. بسیار بسیار بسیار خوش قلب، با محبت و مهماندوست بودند که جایشان در بین ما بسیار خالیست و با گذشت بیش از دو سال هنوز هم باورش برایمان سخت است. امید که با صالحین محشور شوند.