Wednesday, September 27, 2006

خاطره ها با ما هستند

سرانجام خانه امان را تخریب کردیم

خود این هم تجربه جدیدی برای من بود

تا حالااکر چه کمتر چیزی را ساخته بودم اما تخریب هم نکرده بودم اما حالا دار م تخریب را هم یاد می گیرم و تجربه می کنم ، شاید هم در ادامه ساختن رو .
امروز جلو در خانه قدیمی ایستاده بودم ناگهان برای لحظاتی ، تصویر گذشته ها پیش چشمم به سرعت ظاهر شده و عبور می کردن ، انها به من یاد آوری می کردن که ؛ خانه تخریب می شود اما خاطره های آن اگر برای همیشه با ما نباشند اما مطمئنا سالهای طولانی با ما خواهد بود . قوتبال بچه ها در طبقه زیر زمین ، شب های سرد زمستان ، آقا وخانم شهریاری ، موش گندهه، آقای لواسانی دزد پیتزا شیلان و....................................................................
خاطره های تلخ ، خاطره های شیرین و سر انجام سرقت ماشین جلودر خانه و ماه ها دوندگی برای دریافت جایگزین ، راستش رو بخواین اجرها آهن ها به تدریج کنده ومحو می شوند اما خاطره دیرپا تر از آهن و سنگ وآجر هستند ، هر وقت به طبقه زیر زمین می رفتم علی و محسن و محمد جلو چشمم می آید و توپ و گل کوچیک ، و اتاق عطیه در طبقه اول وتابلو های نقاشی عطیه بر دیوار و خرکوش های سفید و غاز هایی که سید سرایدار مسجد قدس کشت و هیچ کس گوشتشونخورد و....................................................................
و اعظم که می کفت چرا درو اینقدر محکم می بندی ... و علاقه ش به رنگ زدن خونه ... وروز های آخر عمر مادر در تابستان 76 .........و شکستن دندون محسن در شب سفر به مالزی ..... و بر ف پشت بوم .............
این آخرین جایی بود که همه خانواده ما در ایران کنار هم بودند . دیگه حالا شرایط با اون وقت هاخیلی فرق کرده ، وفکر نمی کنم بار یگه شرایطی پیش بیاد که باز هم دور هم باشیم ، عطیه که دیگه رفته به خونه بخت ، علی ومحسن هم دیگه با ما زندگی نمی کنند و در خارج درس می خونن . حالا فقط محمد با ماست آونهم تا خونه ساخته بشه شاید بره دانشگاه ، حالا اگه تهران بره دانشکاه شاید بازهم با ادامه بده

آره ممکنه خونه با وضعیتی جدید ساخته ونو بشه اما خاطره هاش دیگه نو نمی شن و باید با اون خونه رو با خاطره کهنه به یاد داشته باشیم . برا همیشه خدا
قاسم 5/7/1385
تهران - برج ب 1 مهستان