سرانجام خانه امان را تخریب کردیم
خود این هم تجربه جدیدی برای من بود
تا حالااکر چه کمتر چیزی را ساخته بودم اما تخریب هم نکرده بودم اما حالا دار م تخریب را هم یاد می گیرم و تجربه می کنم ، شاید هم در ادامه ساختن رو .
امروز جلو در خانه قدیمی ایستاده بودم ناگهان برای لحظاتی ، تصویر گذشته ها پیش چشمم به سرعت ظاهر شده و عبور می کردن ، انها به من یاد آوری می کردن که ؛ خانه تخریب می شود اما خاطره های آن اگر برای همیشه با ما نباشند اما مطمئنا سالهای طولانی با ما خواهد بود . قوتبال بچه ها در طبقه زیر زمین ، شب های سرد زمستان ، آقا وخانم شهریاری ، موش گندهه، آقای لواسانی دزد پیتزا شیلان و....................................................................
خاطره های تلخ ، خاطره های شیرین و سر انجام سرقت ماشین جلودر خانه و ماه ها دوندگی برای دریافت جایگزین ، راستش رو بخواین اجرها آهن ها به تدریج کنده ومحو می شوند اما خاطره دیرپا تر از آهن و سنگ وآجر هستند ، هر وقت به طبقه زیر زمین می رفتم علی و محسن و محمد جلو چشمم می آید و توپ و گل کوچیک ، و اتاق عطیه در طبقه اول وتابلو های نقاشی عطیه بر دیوار و خرکوش های سفید و غاز هایی که سید سرایدار مسجد قدس کشت و هیچ کس گوشتشونخورد و....................................................................
و اعظم که می کفت چرا درو اینقدر محکم می بندی ... و علاقه ش به رنگ زدن خونه ... وروز های آخر عمر مادر در تابستان 76 .........و شکستن دندون محسن در شب سفر به مالزی ..... و بر ف پشت بوم .............
این آخرین جایی بود که همه خانواده ما در ایران کنار هم بودند . دیگه حالا شرایط با اون وقت هاخیلی فرق کرده ، وفکر نمی کنم بار یگه شرایطی پیش بیاد که باز هم دور هم باشیم ، عطیه که دیگه رفته به خونه بخت ، علی ومحسن هم دیگه با ما زندگی نمی کنند و در خارج درس می خونن . حالا فقط محمد با ماست آونهم تا خونه ساخته بشه شاید بره دانشگاه ، حالا اگه تهران بره دانشکاه شاید بازهم با ادامه بده
آره ممکنه خونه با وضعیتی جدید ساخته ونو بشه اما خاطره هاش دیگه نو نمی شن و باید با اون خونه رو با خاطره کهنه به یاد داشته باشیم . برا همیشه خدا
قاسم 5/7/1385
تهران - برج ب 1 مهستان
Wednesday, September 27, 2006
Subscribe to:
Posts (Atom)