Wednesday, December 13, 2006

حق انتخاب

روز جمعه انتخابات شورا ها برگزار می شود . این که واقعا آن چه برگزار می گرددیک انتخابات است یا نه ، سوال درست ومقدریست .چرا که انتخابات در ایران همچنان فاقد حداقل های مورد نیاز برای انتخاب کردن و انتخاب شدن می باشد
اما ناچاری کسانی که هیچ علاقه ای به دموکراسی ندارند به برگزاری مثلا یک شبه انتخابات خود حکایت از این دارد که راه های دیگری که اقتدار گرایان و واپسگرایان برای دست یابی به حکومت و ادامه آن در متون و ذهن خود دارند از کمترین امکان برای طرح عمومی برخوردار می باشد دیگر نه حکومت در سایه قیام به شمشیر ممکن است و نه قائم به شمشیری همچون ابومسلم خراسانی و یا آل بویه و از این دست آدم ها خواهند آمد . اهل حل وعقد وروش های این چنینی نیز قرن هاست از رده خارج شده اند . هیچ انقلابی نیز به دموکراسی و حکومت مردم بر مردم منجر نشد و امروزه توهمات انقلاب سوسیالیستی درلجنزارهای که شوروی سابق و متحدینش ایجاد کردند دفن شده اند
امروزه دوروش بیشتر برای رسیدن به حکومت وجود ندارد کودتا ویا کسب رای ، کودتا مختص کشور های در حال توسعه و از رشد باز مانده است و دموکراسی مخصوص جوامع توسعه بافته و پیشرفته ، اما حکومت های کودتایی نیز برای برای ادامه کار خود به انتخابات و یا به عبارت بهتر به شبه انتخابات روی می آورند و از همین طریق نیز پایان مسالمت آمیز خود را نوید می دهند

بنا بر این این گونه به نظر می رسد که شبه انتخابات نیز سر انجام
به انتخابات منجر خواهد شد همان گونه که در 2 خرداد 1375 رخ داد
اگرچه ناکام از دنیا رفت

Sunday, November 05, 2006

عاقبت یک شیاد جنایت کار

سلام

امروز صدام به اعدام محکوم شد . او را همه می شناسند و بیشتر از همه ما ایرانیان او را می شناسیم که چگونه موجودی بود . او به ایران حمله کرد و باعث شد بیش از یک میلیون نفر ازمردمان ایران وعراق به قتل برسند . بهانه برای حمله هر چه بود در این تردیدی نیست که هدف صدام اشغال حداقل مناطق نفت خیز خوزستان و جداسازی آن از ایران بوده است . دو مطلب در مورد این جنایت کار بزرگ تاریخ در ذهنم هست که فکر می کنم به نوشتنش می ارزد .

دریکی از روز های آغازین جنگ که به قصد کمک به ستاد پشتیبانی جنگ ازسوی جهادسازندگی به اهواز رفته بودم . نیروهای عراقی تا حومه اهواز پیشروی کرده بودند و اهواز در خطر سقوط بود .درست به خاطر دارم که شب جمعه بود . تلویزیون بغداد جاده سوسنگرد-اهواز را نشان می داد .تابلو های کیلو متر شمار را یکی پس از دیگری به تصور می کشید و به ناگاه روی تابلو 12 کیلو متر به اهواز متوقف شد وسحنه بعدی پخش پیام صدام بود که با تفاخر فراوان از پیروزی ملت سرفراز عرب عراق بر فارس ها و تحقق حتمی یک وعده حتمی تاریخی در قادسیه دوم سخن گفته و در حالی که در پشت صحنه همچنان تابلو 12 کیلو متر به اهواز را نشان می داد صدام گفت ما فردا نهار در اهواز خواهیم خورد . امروز به نظر می رسد این آرزو را صدام برای همیشه به گور خواهد برد . من به برتری نژادی باور ندارم اما فکر می کنم برای ما ایرانی ها همان قادسیه اول کافی بود و ما ایرانی ها دیگر نباید به عرب ها ببازیم و نباختیم .
هنگامی که در سال های اولیه دهه 90 در آتن بودم ، سفیر عراق در یونان پیشتر به مدت 6 سال و در حین جنگ ،کاردار عراق در ایران بود . با حساب و یا بی حساب از لزوم اتحاد دو کشور ضد آمریکایی ایران وعراق با من سخن می گفت . من برای اینکه از دادن پاسخ منفی مستقیم فرار کنم به او پیشنهاد کردم بهتر است ابتدا عراق و سوریه با هم به وحدت برسند بعد به طور طبیعی ایران نیز از این اتحاد حمایت خواهد کرد . اضافه کردم شما دو دولت عرب هستید با دو رژیم بعثی هم فکر و با ساختاری تقریبا مشابه و تازه 8 سال جنگ را هم پشت سر نگذاشته اید .
او پاسخ جالبی داد: گفت ما پیشتر مسیر اتحاد با سوزیه را تجربه و امتحان کرده ایم . برای مدتی پیش از سه سال کارشناسان و مقامات حزبی و اداری عراق و سوریه با تشکیل کمیته های متعدد روی تمام ابعاد اتخاد دوکشور با هم مذاکره و حول همه مسائل منهای یک مسئله به توافق رسیدند آنها توافق کرده بودند که ریاست اتحادیه سوریه -عراقی دوره ای باشد . منتها اینکه کدام یک از رئیسان جمهور _ صدام ویا اسد - ریاست اولین دوره اتحادیه را به عهده بگیرد . هیج کدام از مذاکره کنندگان دو طرف قادر نبودند به این سوال پاسخ دهند و قرارشد تصمیم گیری در این مورد را به خود روسای جمهور واگذار نمایند .
او اضافه کرد هیئت عراقی به حضور صدام رسید و گزارش کار و توافقات حاصله را به اطلاع وی رسانید و درنهایت سوال مقدر را مطرح کرد .
صدام اندکی فکر کرد و سپس از تک تک حضار پرسید به نظر آنان بهتر است کدام یک او یا اسد ابتدا ریاست را به عهده گیرند ؟ برخی به صراحت گفتند شما واضافه کردند که شما نیازی نیست بعدا ریاست به اسد واگدار نمایید ودر این مدت سه سال فرصت کافی برای برخورد مناسب با وی خواهید داشت . برخی سعی کردند سکوت کنند وبرخی گقتند بهتر است اول اجازه دهیم برای یک دوره سوریه ریاست به عهده گیرد و وسپس شما وعراق برای همیشه ریاست اتخادیه را به دست گیرد به این ترتیب هم ما تجربه کافی به دست خواهیم آورد و هم وقتی را ریاست شما تحویل می گیرید اتحادیه تحکیم شده و جا افتاده است . سفیر عراق گفت ؛ صدام دستور داد کسانی که با ریاست عراق در دوره اول موافق بودند مرخص شوند . اما دیگر هیچ کس از سرنوشت موافقان سوریه اطلاعی نیافت . ظاهرا آنان به کشور ورهبری آن خیانت کرده بودند و به سزای اعمالشان رسیدند . اتحاد نیز برای همیشه به فراموشی سپرده شد .سفیر گفت من در آن موقع کارشناس ساده ای بودم و لذا طرف سوال نبودم .

وقتی شنیدم صدام در هنگام قرائت حکم اعدامش قرآن در دست گرفته بود و مرتب الله اکبر می گفت با خودم فکر کردم که جنایت کاران چه قدر راحت قادر ند از مقدسات سو استفاده نمایند و چقدر راحت نیز رفتار های عوام پسندانه شیادان مورد پذیرش مردم عادی قرار میگیرد .

قاسم - 14/8/1385

Monday, October 30, 2006

حرف تلخ

سلام ودرود

اگه بگم دوست دارم هر رور یک چیزی در این صفحه بنویسم حتما دروغ نگقتم اما نمیدونم چطور نمیشه گاهی من مطلب ندارم گاهی دارم حالش نیست . فرقی در عمل نمیکنه چون چیزی نوشته نمیشه تاحالا سعی می کردم اگه یک موضوع یا حادثه ای برام جالب باشه اینجا بنویسم تا برا همیشه بمونه اما شاید از این به بعد پیرامون مسائل دیگه هم بنویسم .

مثل امروز که میخوام در رابطه آزادی سیاسی بنویسم و بگم همون چیز خوبیه که همه اونو دوست دارن ولی نه برای دیگران بلکه فقط برای خودشون و فقط وقتی ندارن ازش صحبت می کنن و وقتی امکان آزاد بودن پیدا میکنن سعی مکنن دیگرانو ازش محروم کنن تا فقط برا خودشون بمونه،
شاید من اشتباه می کنم ویا بدبینم و یا تحربه من غلط بوده ، اما من نمی خوام با اساطیر و قصه ها زندگی کنم اگه تودنیای واقعی غیر از این دیدین برا من هم بگین تا از اشتباه در بیام .
قاسم 8/6/1385 - تهران شهرک غرب

Wednesday, September 27, 2006

خاطره ها با ما هستند

سرانجام خانه امان را تخریب کردیم

خود این هم تجربه جدیدی برای من بود

تا حالااکر چه کمتر چیزی را ساخته بودم اما تخریب هم نکرده بودم اما حالا دار م تخریب را هم یاد می گیرم و تجربه می کنم ، شاید هم در ادامه ساختن رو .
امروز جلو در خانه قدیمی ایستاده بودم ناگهان برای لحظاتی ، تصویر گذشته ها پیش چشمم به سرعت ظاهر شده و عبور می کردن ، انها به من یاد آوری می کردن که ؛ خانه تخریب می شود اما خاطره های آن اگر برای همیشه با ما نباشند اما مطمئنا سالهای طولانی با ما خواهد بود . قوتبال بچه ها در طبقه زیر زمین ، شب های سرد زمستان ، آقا وخانم شهریاری ، موش گندهه، آقای لواسانی دزد پیتزا شیلان و....................................................................
خاطره های تلخ ، خاطره های شیرین و سر انجام سرقت ماشین جلودر خانه و ماه ها دوندگی برای دریافت جایگزین ، راستش رو بخواین اجرها آهن ها به تدریج کنده ومحو می شوند اما خاطره دیرپا تر از آهن و سنگ وآجر هستند ، هر وقت به طبقه زیر زمین می رفتم علی و محسن و محمد جلو چشمم می آید و توپ و گل کوچیک ، و اتاق عطیه در طبقه اول وتابلو های نقاشی عطیه بر دیوار و خرکوش های سفید و غاز هایی که سید سرایدار مسجد قدس کشت و هیچ کس گوشتشونخورد و....................................................................
و اعظم که می کفت چرا درو اینقدر محکم می بندی ... و علاقه ش به رنگ زدن خونه ... وروز های آخر عمر مادر در تابستان 76 .........و شکستن دندون محسن در شب سفر به مالزی ..... و بر ف پشت بوم .............
این آخرین جایی بود که همه خانواده ما در ایران کنار هم بودند . دیگه حالا شرایط با اون وقت هاخیلی فرق کرده ، وفکر نمی کنم بار یگه شرایطی پیش بیاد که باز هم دور هم باشیم ، عطیه که دیگه رفته به خونه بخت ، علی ومحسن هم دیگه با ما زندگی نمی کنند و در خارج درس می خونن . حالا فقط محمد با ماست آونهم تا خونه ساخته بشه شاید بره دانشگاه ، حالا اگه تهران بره دانشکاه شاید بازهم با ادامه بده

آره ممکنه خونه با وضعیتی جدید ساخته ونو بشه اما خاطره هاش دیگه نو نمی شن و باید با اون خونه رو با خاطره کهنه به یاد داشته باشیم . برا همیشه خدا
قاسم 5/7/1385
تهران - برج ب 1 مهستان

Monday, August 28, 2006

برای سید محسنی

به نام خدا

چند روز قبل اس ام اسی برایم آمد که مراسم تشییع جنازه پیکر آقای سید حسن سید محسنی در روز جمعه در درکه برگزار می گردد . مراسم ختم وی روز یک شنبه ساعت 4 بعد از ظهر
امضا رحیم پور

دیروز به همراه همسرم اعظم در مراسم ختم وی شرکت کردیم .مرگ سید محسنی مرا به یاد سال های دور انداخت . آن روز ها که سال های اول دانشجویی را می گذراندیم و جمعه ها را به بلندی های شمال تهران و به خصوص کوه های درکه می رفتیم . خانه پدری سید محسنی دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه ملی آنزمان در انتهای ده درکه بود وما بعضی وقت ها در راه برگشت از کوه به او بر می خوردیم و او همیشه ما را تعارف می کرد که به خانه شان برویم ومثلا نهار یا چای بخوریم وبنوشیم اما من هیچ وقت نرفتم . با او هم دانشکده نبودم من معماری بودم و او اقتصاد ، اما از طریق بچه های مسجد با او آشنایی پیدا کرده بودم.

یک بار که در فصل زمستان ودر برفی ترین روز های زمستان که به کوه رفته بودیم در بالای کوه به کبکی برخوردیم که در برف ها گیر کرده بود وپرنده بیچاره براثر زیادی برف و گرسنگی از حال رفته بود وقدرت پرواز نداشت . کبک را گرفتیم ،اول خوشحال بودیم اما کم دلمان برای او سوخت واینکه با او چه کار کنیم . هیچ کس راضی نشد پرنده در حال مرگ را به خانه ببرد . بالاخره یکی راه حلی پیدا کرد . کبک را به سید محسنی بدهیم که او به غذا بدهد و وقتی حالش بهتر شد و توان پرواز داشت رهایش کند . سید محسنی از روی لطف با اشتیاق پذیرفت و کبک را در انباری بزرگ خانه اشان جای داد و برایش دانه ریخت و قرار خبر خوب شدن ورفتنش را به ما بدهد . چند روزی گذشت ، در سراشیبی رستوران دانشگاه او را دیدم . پس از احوال پرسی با نا راحتی گفت کبکه مرد و من نتوستم براش کاری کنم .
انگونه که شنیدم سید محسنی هم به شکل نادری و عجیبی دار فانی را وداع کفته است .او در راه بازگشت به خانه از سر کار به ناگاه احساس می کند که دچار بی حالی و گرفتگی قلب شده است اتومبیلش رابه کناری می زند و بیهوش می شود پس از مدتی که معلوم نیست چقدر است خانم رهگذری متوجه وضعیت وی میشود و از روی گوشی همراه وی شماره منزل یا اشنایانش را یافته و به این طریق خانواده اش را با خبر می سازد . اما تا انها برسند ظاهرا کار از کار گذشته بود و سیدمحسنی راه بی بازگشت را طی کرده بود . راهی که که از آن گریزی نیست . خدایش بیامرزد .
مراسم ختم وی بسیار شلوغ بود و بسیاری را پس از سال های بسیار طولانی دیدم .


قاسم 6/6/1385 -تهران

Monday, August 07, 2006

جنگی برای دیگران

چهار هفته از درگیری های جنوب لبنان گذشت .صد ها لبنانی و ده ها اسراییلی به قتل رسیدند. در جانب اسراییل تعدادکشته ها بیشتر به نظامیان تعلق دارد اما در جانب لبنان آمار ها نشان می دهد اغلب قربانیان غیر نطامیان هستند . گذشته از قر بانی شدن صد ها انسان در لبنان که تا مدت ها بازماندگان آن ها را درغم و اندوه فرو خواهد برد . اما آنچه که تا مدت ها و حتی بیش از آثار جنگ های داخلی مردم لبنان را به رنج و سختی خواهد انداخت خرابی ها ناشی از بمباران ها و از بین رفتن زیر ساخت های کشور لبنان می باشد .

حزب الله می گوید برای آزادی اسرایش اسیر اسراییلی گرفته است اسراییل می گوید برای دفاع از امنیت شهروندانش به لبنان حمله کرده است . ظاهرا حزب الله سه اسیر دیگر در دست دولت یهودی داشته است هزینه آن سه اسیر لبنانی و این دو اسیر اسراییلی جان باختن صد ها نفر و میلیارد ها دلار خسارت به کشور لبنان بوده است . اما کمتر کسی باور دارد این تمام فضیه است . اگر چنین بود نه جنگ به درازا می کشید و نه صدور قطع نامه در شورای امنیت سازمان ملل اینقدر به تاخیر می افتاد . جالب آنکه در پیش نویس قطع نامه شورا نیز نه به آتش بس و نه به تبادل اسرا مستقیما اشاره ای نرفته است .
در حقیقت مردم لبنان قربانی کشکمکش بزرگتری هستند که لبه های آن در جنوب لبنان به هم برخورد کرده است ودر هر حال آنها سودی از این درگیری نخواهند برد و لبنان باز هم کانون منازعات بین المللی ومنطقه ای باقی خواهد ماند . اما سرنوشت جنگ می تواند توازن قوای جدیدی را بر خاورمیانه تحمیل کند که احتمالا عواقب مثبت و یا منفی آن دامن ایران را نیز خواهد گرقت و ملت ایران نیز بابت عملکرد ماجراجویان ناچارا هزینه های قابل توجهی راخواهند پرداخت .
نه مردم لبنان ونه ملت ایران طرف های این دعوا نیستند .به قول مرحوم شریعتی :
آری این چنین بود برادر در بسیاری جنگ ها شرکت کردم و با کسانی جنگیدم که اصلا آنها را نمی شناختم ولی برای کسانی جنکیدم که آنها همدیگر را بسیار خوب می شناختند.
قاسم 16/5/1385 تهران

Friday, August 04, 2006

برای یاسر که عطیه مرا با خود برد

باز هم سلام


کمی بیش از یک ماه است که چیزی پست نکرده ام نمیدانم چرا ولی می دانم که هم سرم شلوغ بود و هم شاید حوصله نداشتم .این بار دیکر بیمارستانی در کار نبود . اما نقطه عطف و یا تحولی جدید در زندگی من رخ داد. وقاسم پدر زن شد اتفاق ساده ای که هرروزه برای هزاران نفر می افتد اما هر چه به گذشته فکر می کنم بیشتر در می یابم که هر گز در آن دوران جوانی یعنی آن وقت ها که خیال بافی کرده وبا اتوپیا زندگی می کردم تصوری در باره چنین روز هایی نداشتم . دختری داشته باشم بزرگ شود بعد پسری بیاید واو را از ما بگیرد و با خود ببرد . برای همیشه ، همان گونه من این کار در 25 سال قبل کردم . نمی دانم احساس آن روز پدر همسرم چه بود . اما من احساس می کنم
سیبی از درخت پا به سن گذاشته زندگی من کنده شده است . باز نمی دانم احساس درخت سیب هنکامی که میوه هایش را می جینند جیست ؟ اما فکر می کنم احتمالا درخت هم دوست داشت سیب هایش را بجای اینکه از درخت بیافتند کسی بچیند . به ویژه اگر بارش فقط یک عدد سیب باشد . اماشاید او هم دوست داشت که ثمره سال های طولا نی یک زندگی را کسی بچیند که با او رابطه برقرار کرده باشد و از آن زندگی جدیدی بسازد و آبشار زندگی همچنان خروشان بر زمین سرد و سنگ دل فرو بریزد وسرود عشق و دوست داشتن به خواند و ار خشکی سبزی بسازد.
الان دلم می خواهد پای درخت کهن سالی نشسته بودم وامکانی برای ارتباط با او می داشتم تا از او بپرسم ایا ایا او هم مثل من فکر می کند که زندکی ما دو تا جقدر به شبیه است . از خاک سر بر می آوریم جوانه میزنیم به آسمان سر می کشیم گل و میوه می دهیم میوه هایمان چیده می شود برگ هایمان فرو میریزد ا ما باز احساس مرگ نمی کنیم ، چرا ، چون آبشار زندگانی ادامه دارد و هر روز دو باره متولد می شود .
قاسم - تهران - جمعه 13/5/1385

Saturday, July 01, 2006

جامعه جهانی دو پاره شده

و باز هم سلام

جهان ما امروزه جهانی دو پاره است . دنیای ثروتمندان ، دنیای فقرا،
آن هایی قرار است هفته ای 25 ساعت کار کنند 14 ماه در سال حقوق بگیرند آخر هفته به بیرون شهر و تعطیلات تابستانی به خارج کشور بروند حیوانات خانگی آنها بیمه و دکتر اختصاصی و بیمارستان داشته باشند. هرسال اتومیبل نوخریده و خانه خود را تغییر دکوراسیون بدهند .هستی برایشان به دودنیای واقعی و دنیای مجازی تقسیم شده است ازهمه مهم تر آزادند که هر طور می خواهند وهر جا که می خواهند زندگی کنند هر فکر و اعتقادی داشته باشند و امید دارند بیش از 80 سال زندگی کنند .

اما در روی زومین جهان دیگری هم وجود دارد که بیش از نیمی از مردمانش کمتر از دو دلار در روز درآمد دارند جمع کثیری از آن ها هر گز به مدرسه نرفته اند و همین طور نمی دانند آب لوله کشی شده و بهداشتی چیست . دنیا را وداع می کنند بدون این که هر گز پزشکی آنان را معاینه کرده باشد و حتی در تمام طول عمر نه چندان بلند خود حتی از محل تولد خود خارج شده باشند . امید به زندگی در انها به 50 سال نمی رسد. تنها آزادی در دسترس آنان آزادی فقیر بودن است و آزادی نداشتن . آنان ممکن است زیاد فرصت فکر کردن نداشته باشند ولی همان اندک را نیز بایستی بدان گونه که به آنها گفته می شود باید فکر کنند . باید میهن خود را دوست بدارند جان خود را در راهش بدهند و خدا را شکر کنند که رهبران چنین بزرگ و هوشمند ودلسوز و با کفایت به آنها داده است واگر نه ممکن بود که ؟

راستی آزادی از چه چیزی به دست می آید از باور یا امکان ؟ برای آن ها که امکان ندارند معنی و مفهوم آزادی چیست ؟

Saturday, June 24, 2006

فوتبال ایرانی رانندگی ایرانی

سلام
قبل از اینگه تیم ملی عازم جام جهانی شود به آنها گقته شد که ایرانی فوتبال بازی کنید،ظاهرا هم اینطوری به نظر می رسد که این دستور العمل به خوبی آویزه گوش بازیکنان تیم ملی ایران قرار گرفت. آنها همانطور بازی کردند که همراه بقیه هموطنان ایرانی درشهر تهران رانندگی میکنند. رانندگی که مخصوص ما ایرانی هاست . درهم و برهم ، از روی احساسات و لجبازی و بدور از عاقبت اندیشی.

راستی اگر به بازی کنان ایرانی گفته می شد همانطوری بازی کنید که مثلا برزیلی ها با اسپانیا یی ها یا آلمان ها و ..... بازی می کنند وانها نیز به جای هر دم بیل بازی کردن از آنها الگو می گرفتند و بر اساس برنامه و استراتژی و فکر واز روی منطق فوتبال علمی روز بازی می کردند واحتمالا نیز نتیجه بهتری نیز می گرقتند ایرانی سر بلند تر بود یا حالا ؟
براستی که عوام گرایی و عوام فریبی چه بلا هایی سر ملت ها که نمی آورد . تازه اینکه فوتباله.......
به قول فردوسی :اگر این تیر از ترگش رستم است بر زنده باید گریست بر مرده گریستن خطاستblockquote>

Monday, June 19, 2006

از محمد مصلی

  • سلامی جدید
    دو روزی بیمارستان بودم
    حادثه ها همیشه می توانند پیام داشته باشند گاهی گیرنده های ما پیام ها را می گیرند گاهی هم پیام ها می آیند ولی گوشی ما در دسترس نیست . گاهی هم مشغول است . بعضی وفت ها هم بد تنظیم شده است . به هر حال پیام پیش از آنکه دادنی باشد گرفتنی است
    نمیدانم شاید تصادف بود شاید هم نه ، ولی در بیمارستان آتیه هنگامی که پرستار سی سی یو پرسید برای انتقال به بخش ،اتاق خصوصی می خواهی یا دو نفره یا بیشتر بی اختیار وبدون اینکه خیلی فکر کنم گفتم دو نفره ، رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت فقط خصوصی خالی هست برای دو نفره باید صبر کنی مریضی بره خالی بشه ، در این فاصله متوجه شدم که بیمه دوم اداره هزینه ها را پرداخت می کنه ، به پرستار کفتم می رم اتاق خصوصی ، چک کرد پر شده دیر گفتی ! ؟
    به ناچار تا نزدیکی های غروب منتظر شدم و پس از اینکه وقت ملافات ها گذشت خانم پرستار آمد و اطلاع داد یک دو تخته جا داره می ری ، گفتم باشه ،
    به اتاقی برده شدم که باجوانی 18 ساله هم اتاق شدم . خوش برخورد وبه علت اینکه چند ماهی بود که میهمان بیمارستان ها بود به عاقله مردی با تجربه و آگاه از چم وخم بیماری و پرستاری تیدیل شده بود. امسال پیش دانشگاهی می خواند ، می گفت ورزشگار زیبایی اندام بود .آلودگی ورزشگاه او را به بیماری عفونت مغزی دچار کرده ، از درس افتاده و راهی بیمارستان امام خمینی شد ، محیط آلوده آنجا او را میزبان بیماری های دیگری کرد عفونت ریه تب مالت و نارحتی کلیه و

    آنشب من و محمد مصلی تا دیر وفت وبه اندازه دو مسابقه فوتبال با هم صبحبت کردیم او با علاقه تمام سعی کرد تجربیات گران فیمتی را که در این مدت آموخته بود به من منتقل کند .دانایی هایی که به برای به دست آوردنش باید از 18 سالگی بگذری وبه مرزی برسی که احتمالا از 52 سال بیشتر است و یا چون او باید درد های جانکاهی را تحمل کنی . افسوس که مسکن های ضد درد محمد این فرصت را از من گرفت که بازهم از او بیاموزم و او به خواب رفت و من در فکر که جقدر باید از اوضاع خویش بی اطلاع باشم
    یک روز بعد از مرخصی ، باز برای دیدن دکتر به بیمارستان رفتم ، پیش هم اتاقیم هم رفتم وحالش را پرسیدم ، گقت بهترم دوباره فذا می خورم ممکنه تا هفته بعد از بیمارستان برم خونه .خوشحال شدم و برایش آرزوی سلامتی ....
    قدر عافیت آن داند که به مصیبتی گرفتار شود

    قدر وصل کسی داند که به هجران کرقتار آید

    1385/قاسم29/3

Saturday, June 10, 2006

جام جهانی فوتبال

سلام

از دیشب جام جهانی 2006 آلمان شروع شد. اکنون تب و هیجان سراسر دنیا را فرا گرفته است.تیم های کشور های مختلف رقابت های جدی و تنگاتنگی را با یکدیگر شروع کرده اند.به این ترتیب تیم ها و بازیکنان هم می خواهند شایستگی خویش را اثبات کنند و هم شایستگی جامعه ای را که به آن هاتعلق دارد
در گذشته دور رقابت های ورزشی بیش از آنکه نمایشی از استعداد های فردی و جمعی باشد نبردی خونین برای حذف هر رقیب ممکن و یا به معنای بهتر دشمن بود اما امروزه تورنمت ها ، لیک ها و جامها تنظیم و برگزار می شوند تا در رقابت هایی سالم و قانون مند استعدادها شکفته شده و در نتیجه نوآوری و خلاقیت ، رشد وتوسعه جامعه انسانی تسریع گردد. دیگر پیروز شکست خورده را نمیکشد بلکه باتفاق به روی سکو می روند ووجود فرد یا تیم اول هنگامی مفهوم دارد که رده های بعدی نیز احساس مشارکت و خوشحالی از حضور در این رقابت ها داشته و با استفاده از تجربیات آن و با ممارست ، برنامه ریزی بهتر وبه کار گیری بیشتر و هر چه بهتر توانایی ها واستعداد های خویش بار دیکر گام به میدان مسابقه بگذارند. هیچ کس و هیچ تیمی از پیش و برای همیشه قهرمان نبوده ونخواهدبود

به نظر من این تحولات در نتیجه تکامل انسان و ارتقا دانش و ارزش های بشری حاصل شده است و در جوامع پیشرفته تنها به سطح ورزش محدود نمی گردد وعرصه سیاست را نیز در بر گرفته است . دیگر کسی با تکیه بر شمشیر به حکومت نمی رسد و وقتی سر قدرت است به کشتار و حذف رقبا و مخالفین نمی پردازد آنگونه که در جوامع وحشی و نیمه وحشی گذشته ویا درسطح ملل عقب افتاده قعلی است. دولت مدرن همچون قهرمان امروزین عرصه ورزش هنگامی احساس توانمندی و پیروزی می کند که در کوران رقابتی قانون مند با رقیبانی توانمند سر کار آمده باشد و جامعه ای را مدیریت کند که اعضای آن دارای حداکثر آزادی و قدرت مخالفت و رقابت باشند
براستی دیگر حکومت دیگر در سایه قیام و شمشیر نیست . عصر گلادیاتور ها گذشت این عصر نیز در حال سپری شدن است
20/3/1385 -قاسم

Wednesday, June 07, 2006

تاریخ وتوسعه

بعضی ها بر این بارورند که ملت ها فقط یک بار فرصت دارند قدرت مند شوند . تازه این فرصت هم دائمی نیست ، بلکه اون ها هم مانند درختان رشد می کنند سریع اوج میگیرن بعد رشد شون کندو کند تر و متوقف میشه و بعد تحلیل میرن . ملت های دیگه به همین ترتیب می ان بالا و جای اون هارو می گیرن و داستان همین طور پیش میره تا .... نسل های بعدی ملت های تاریخی از گذشتشون لذت می برن به اون مباهات میکنن و به اون دوران غبطه میخورن ، سیاست مدارا با استفاده از همین عشق و علاقه به گذشته دل اون هارو به دست می ارن و بر اون ها حکومت میکنن . گذشته که دیکه بر نمی گرده مهم اینه که این ها حال و اینده رو هم از دست می دن.
من زیاد با این طرز فکر موافق نیستم وگمان نمی کنم پایه علمی داشته باشه اما وقتی به حال وروز جامعه خودمون ایران نگاه می کنم می فهمم ما سالهاست با این خیال ها داریم درجا می زنیم و به کند و کاو گذشته مشغولیم ، یک عده هم از این راه نون می خورن.
ما ایرونی ها یک مشکل دیگه هم داریم و اون اینه که نمی دونیم دنبال کدوم گذشته ایم. گذشته اسلامی یا گذشته ایرونی یگی این ور می کشه یکی اون ور .....
شاید اگر ما هم مثل خیلی از کشور هایی که امروز پیشرفته به حساب می ان این همه سنت های تو درتو ومتناقض نداشتیم شاید ......
ممکن هم هست اگه از جوامع بیش رفته فعلی بپرسی بگن شما بیش تر از سهم تون توباشگاه قدرت مند تر ها بودین حالا وایستین تو صف شاید دور که کامل شد دوباره به شما هم یک بار دیگه نوبت برسه . اگه من باشم می گم اگه تازه اون وقت اگه بتونیم تصمیم بگیریم شاید آره .......

Sunday, June 04, 2006

غروب


غروب هم دوست داشتنی است مثل همه چیز های دیکری که در طبیعت وجود دارد دوست داشتنی اما تلخ،دوست داشتنی چون زیباست وزوج های جوان و عاشق آنرا دوست دارند . هر روزه صد ها زوج در معبد سانیو در حومه آتن پایتخت یونان به تماشای غروب خورشید وغرق شدن آن در دریا می نشینند .
تلخ جون از پایان خبر می دهد پایان نور ، مرگ روز، به زیر آمدن از اوج و بالاخره پایان زندگی....

غروب هم بخشی از زندگی است ، شاید هم زیبایی زندگی به غروب آن باشد همچون خورشید ، واقعا این چه رازی است هیچ کس به تماشای طلوع خورشید نمی نشیند؟
قاسم -15/3/1385

Thursday, June 01, 2006

امتیاز انسان ها نسبت به یکدیگر؟!


باز هم سلام
هر چه به فکرم فشار می آورم به سختی یادم می اید آنچه را که در ذهن برای نوشتن پخته بودم چه بود؟ اما نکته ای که امروز فکرم کمابیش به اون مشغول بود امتیازات انسان ها و جوامع انسانی نسبت به یکدیگر بود. واقعیت اینستکه ما انسان ها اختیاری در انتخاب پدر ومادر ، سرزمین و کشور محل تولد ، نژاد،زبان مادری رنگ پوست وحتی نوع دین و آنچه باصطلاح آنرا هویت میخوانیم نداریم. اما اگر دقت کنیم می بینم غالبا به همین موارد که ما در شکل کیری آنها هیچ نقشی نداشته ایم مباهات میکنیم و نه ان چیز هایی که دست آورد خودمان بوده ویا در شکل گیری انها دخالت داشته ایم .

حال سوال اینست که واقعا کدام یک مهم تر است ؟ من فکر می کنم مناقشه بر روی آن مواردی که پیش از ما شکل گرفته ، کاری غریزی است . اما هر چه که علم و دانش توسعه پیدا می کند و زندگی بشریت هر چه بیشتر عقلانی می شود به تدریج از حجم رفتار غریزی ما انسان ها کاسته می شود و مبنای امتیازات و برتری طلبی تولیدات مادی و معنوی انسان ها و جوامع انسانی خواهد شد. ، شما چه فکر می کنید؟ایا واقعا روزی بشر از اختلافات خانوادگی،نژادی،قومی و مذهبی و...نجات خواهدیافت.

Tuesday, May 30, 2006

به آینده بیاندیش

هر وقت به گذشته فکر می کنم دلم میگیرد چه فرصت هایی که بود از دست رفت ، حال نیز چنگی به دل نمی زند. آینده چطور است؟ ]یا کسی هست که به این سوال پاسخی درخور بدهد. حداقل من فکر نمی کنم کسی یافت شود. پیشگویان عموما فریب کارند. اما حال که به فکر فرار از گذشته و حالم ناچار باید به آینده اندیشید. اگر چه گنگ است ولی می توان با شرکت در ساختن آن بدان امید وار شد. حسرت گدشته و غم حال دردی را دوا نمی کند.
9/3/1385تهران

Saturday, May 27, 2006


سلام
این اولین باری است که من در یک وبلاگ می نویسم. هر چه فکر می کنم راجع به چه چیزی بنویسم کمتر چیزی به ذهنم می رسد به هر حال شاید بعد ها بتوانم از این امکان استفاده کنم.

با این حال سعی میکنم در این دنیای جدید نیز جایی برای خودم بیابم. هر چند که کوچک و ناچیز باشد.

قاسم 5/3/1385